هر صبح طلوعی دیگر ست بر انتظار فردای من !
خواهم ماند تنها در انتظار تو
چرا نوشتم در برگ تنهاییم برای تو نمی دانم؟
که شاید بخواند بر تو عشق مرا
می دانم روزی خواهی آمد و انتظار ها به سر خواهد رسید.
گریان نمی مانم خندانم
برای ورودت ای عشق
در زیر باران خیال
با چتری از احساس
ایستاده بر شبهای نرم ساحل دوستی
چشم به افق دوخته
نام تو را زمزمه می کنم
نام تو را
وقتی به یادت می افتم به یاد خاطراتمان
وجودم را سراسر عشق فرا می گیرید
و ناگاه اشک شوق بر گونه هایم جاری می شود
می دانم که باز خواهی گشت ولی نمی دانم زمانش را ...
ولی با تو هم پیمان می شوم که تا آخر عمر در انتظار
و به یادت خواهم بود !!!
به یاد لحظات خوش و زیبای با هم بودن و لحظات
تلخ انتظار و جدایی ...
تقدیم به نازنین ترین نازنین
اولللللللللللللللل...
نمی دونم انتظار شيرينه يا تلخ؟؟؟؟
سلام
قشنگ بود
پ.ن: اینا همش از خودته ؟
...! امشب نفسم را " ها " میکشم و باران نگاهم شیشهء دیدگان پنجره را خواهد شست ...! و تک گلدان دلم سیراب خواهد شد ...! و آن کس که هر لحظه با من بود ... ............ در من بود .................... با من بود ..........
عالی . این شعر رو تو اکثروبلاگها میشه پیدا کرد اما هیچوقت کهنه نمیشه.
سلام
ممنون که سر زدید
خانتون همیشه پابرجا
سلام !
خیلی شعر زیبایی بود ...
انتظار زیبا تر از خود را هرگز ندیده است !
سلام. نمی دونم....کاشکی مطمئن بودیم که هر انتظاری ارزشش رو داره خیلی کم پیش میاد خودم رو تو انتظار بذارم!
سلام
امیدوارم خوب باشی
ببخشید که دیر اومدم
نبودم
خیلی زیبا نوشتی
امیدوارم هر روز موفق تر از روز قبل باشی
دوستدارت