-
[ بدون عنوان ]
جمعه 22 خردادماه سال 1383 17:58
سلام خدمت دوستان عزیز خیلی ممنون که به من سر میزنید و با نظراتتون منو خوشحال می کنید می خواستم یک داستانی رو براتون تعریف کنم که متنش خیلی زیاده داستان مرداب که نمیدونم تا به حال شنیدین یا نه اما واقعا زیباست اگه موافق هستین براتون تو ۲ یا ۳ قسمت تعریف کنم تو نظرات به من بگین راستی یک معذرت خواهی که لوگو و لینگ شما رو...
-
بلبلم
پنجشنبه 21 خردادماه سال 1383 08:29
واسه کی ترانه خوندی واسه من مگه نخوندی؟ واسه هر کسی تو خوندی اومدم چرا نخوندی دیگه از من بریدی صدای فریاد مرا هیچ کس نشنید جستجوی عشق مرا هیچ کس ندید
-
سلام
شنبه 16 خردادماه سال 1383 15:41
سقوطی در کار نیست، مرده ها را محاکمه نخواهند کرد ! من با نگاه روشن خویش راهی خواهم گشود برای فرداهای تو - از میان تاریکی هایی که تو را احاطه کرده اند وچنان آرزومندانه دعایت خواهم کرد که مطمئن باشی خون زندگی همواره در رگ هایت جریان خواهد یافت - اما من که زمانی طولانی عاشقت بوده ام، چنان درسپیدی گذر زمان گم خواهم شد که...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 12 خردادماه سال 1383 09:17
سلام خدمت دوستان عزیز این متنو یکی از دوستای خوبمون که من کمی از نوشته هامو از اونجا می گیرم تو قسمت نظرات وبلاگ برام نوشته واقعا تشکر میکنم ازش که به من سر زد و این متنو برام نوشت من از تیرگیهای شب و از تیرگیهای سیاهی های سایه های شب به نور رسیده ام. که در این خاکستری های اندیشه چه ره گسیخته اند. ..! اندیشه هایم......
-
شیشه دلم فرو ریخت ...!
جمعه 8 خردادماه سال 1383 16:36
بی تو دیگر ، من ، ماندم و خاک ...! من ماندم و باران ... من ماندم و انزوای گلی در گلدان ...! صدای باد میامد ، تو آن شب از کنارم رفته بودی ...! و تنها پژواک صدای من بود ، که در انتهای حزن پریشانی و حیرانی طوفانی این چنین هولناک ، پنجرهء دلم را میلرزاند ... شیشه دلم فرو ریخت ...! آینه نگاهم ترک برداشت ! هزار تکه شد ..!...
-
مکن باور ، دروغ است این
سهشنبه 5 خردادماه سال 1383 14:49
اگر گفتم که مهرت در دلم پژمرد مکن باور ، دروغ است این اگر گفتم که شوق دیدنت هم مرد مکن باور ، دروغ است این اگر گفتم که بی تو روزگارم شاد و شیرین است اگر گفتم که در دل سفره بزم محبت بی تو رنگین است مکن باور ، دروغ است این اگر گفتم نبود و بود تو همواره یکسان است و روز بی تو بودن سهل و آسان است مکن باور ، دروغ است این
-
سلام بچه ها
یکشنبه 3 خردادماه سال 1383 14:12
نمی گویم کسی اهل وفا نیست ولی اهل وفا اطراف ما نیست
-
تبسم های پنهانی
دوشنبه 28 اردیبهشتماه سال 1383 12:54
چقدر عجیب است سیب سرخی که به واژه های مکرر مبدل شد. و چه درایتی دارد فهم عظمت آواز قناری بر سر حوض آبی رنگ نگاهت ..! نگاه کن ...! که چه وصالی دارد پروانه ز شمع در این شب. با چشمانی باز بنگر که چه چیز پرنده را به پروازی بلند وا داشت . ببین آن پرنده را با چه شوقی به اوج ورطای بلندای یک آسمان می پرد. ببین سخاوت سایه...
-
انتظار
سهشنبه 22 اردیبهشتماه سال 1383 21:09
واژه غریبی است واژه ای که روزها یا شایدم ماههاست که با آن خو گرفتم که چه سخت است انتظار هر صبح طلوعی دیگر است بر انتظار فرداهای من خواهم ماند تنها در انتظار تو چرا نوشتم در برگ تنهاییم، برای تو، نمی دانم شاید که روزی بخوانند بر تو، عشق مرا می دانم روزی خواهی آمد، می دانم گریان نمی مانم، برای ورودت، ای عشق وقتی به یادت...
-
حکایت همیشگی...
یکشنبه 13 اردیبهشتماه سال 1383 15:37
● سلام دوستان خوبم .بازم وقفه افتاد بین نوشته هام .یه وقفه ی نسبتا طولانی البته قصد نداشتم که جلوی این وقفه رو بگیرم .می خواستم یه مدتی از نوشتن دور باشم.حتما برای همتون پیش اومده که یه مدت بخواین ازهمه چیزو همه کس به دور باشین تا شاید راحت تر بتونین با خودتون خلوت کنین.اون وقت راحت تر می تونین تکلیف خودتونو روشن...
-
مادر فرشته خوبی ها
یکشنبه 30 فروردینماه سال 1383 12:04
سلام خدمت دوستان مطلب زیرو بخونید واقعا زیباست نمی تونستم تا روز مادر صبر کنم لطفا نظراتتون رو در مورد این داستان بگید. کودکی که آمادهی تولد بود نزد خدا رفت و از او پرسید : « می گویند فردا شما مرا به زمین می فرستید، اما من به این کوچکی و بدون هیچ کمکی چگونه می توانم برای زندگی به آنجا بروم؟» خداوند پاسخ داد:« میان...
-
سلامی دوباره
چهارشنبه 26 فروردینماه سال 1383 13:19
عشق اگر با تو بیاید به پرستاری من شب هجران نکند قسط دل آزاری من روزگاری که در آن رونق بازارم بود تو نبودی که بیایی به خریداری من
-
تکرارهای ناگزیر...
جمعه 14 فروردینماه سال 1383 16:42
بازار دلتنگی داغ است و حرفهای نگفتنی بسیار زندگی خط نوشته ایست مملو از فریاد بی صدا، سکوت فریادوار، تکرارهای نو و ناگزیر زندگی هر چه هست زیبا و شگفت برایمان دست تکان می دهد زندگی پر از شادیهای هویدا و غمهای پنهان است،غمهای روح افزا غم هجر و غم وصل و غم یار بازار دلتنگی داغ است و حرفهای نگفتنی بسیار شاد باشید، التماس...
-
برای تو می نویسم ...
دوشنبه 10 فروردینماه سال 1383 11:34
برای تو می نویسم : دیدگانم برای این امده اند تا تو را تماشا کنند. برای تو می نویسم : لبانم برای این آمده اند تا نام تو را فریاد کنند. برای تو می نویسم : دستهایم برای این آمده اند تا به دور تو حلقه شوند. برای تو می نویسم : گامهایم برای این آمده اند که به سوی تو بشتابند. برای تو می نویسم : قلب من برای این آمده است که تو...
-
امروز به تو نیازمندم
پنجشنبه 6 فروردینماه سال 1383 15:29
به جای دسته گل بزرگی که فردا بر قبرم نثار می کنی امروز با شاخه گل کوچکی یادم کن بجای سیل اشکی که فردا بر مزارم می ریزی امروز با تبسم مختصری شادم کن بجای آن متن های تسلیت گویی که فردا در روزنامه ها برایم می نویسی امروز با پیام کوچکی خوشحالم کن من امروز به تو نیاز دارم نه فردا ...
-
قدردانی از ...
شنبه 1 فروردینماه سال 1383 09:20
یک سال گذشت، با همه سختی ها و مشقت ها، با همه نامهربانی ها و کم لطفی ها، با همه ی انتقاد ها و پیشنهادها، با همه ی بدخلقی ها و بی اعتنایی ها. باور کنید جوانانتان را ... قدرانی کردن همیشه خوبه، زبان قادر نیست، اما می توان به زبان آورد ... از شما به خاطر تحمل همه ی کاستی، مشتق ها و زخم زبان ها و ... سال نو بر همه شما...
-
دوستت دارم
جمعه 29 اسفندماه سال 1382 10:00
بر تقویم 30 اسفند رهایت نمی کنم بر بازو هایم می خوابانم و میان فصول چهار گانه می چرخانمت در زمستان کلاه پشمی سرخی بر سرت می گذارم سردت نشود پاییز تنها بارانی ام را بتو می دهم خیس نشوی بهار بر چمن های تازه می خوابانمت تا صبحانه را با گنجشک ها بخوری تابستان تور کوچکی برایت می خرم تا صدفها را شکار کنی مرغان دریایی و...
-
دوست
چهارشنبه 27 اسفندماه سال 1382 08:44
دوست، واژه است واژه ای که از لب فرشته ها چکیده است دوست، نامه است نامه ای که از خدا رسیده است نامه خدا همیشه خواندنی ست توی دفتر فرشته ها واژه قشنگ دوست ماندنی ست راستی، دلت چه قدر آرزوی واژه های تازه داشت دوست گل گلت رسید واژه را کنار واژه کاشت واژه ها کتاب شد دوستت همان دعای توست آخرش دعای تو مستجاب شد
-
آن برتر
دوشنبه 25 اسفندماه سال 1382 10:30
به کنار تپه شب رسید. با طنین روشن پایش آیینه فضا شکست. دستم را در تاریکی اندوهی بالا بردم و کهکشان تهی تنهایی را نشان دادم، شهاب نگاهش مرده بود. غبار کاروان ها را نشان دادم و تابش بیراهه ها و بیکران ریگستان سکوت را، و او پیکره اش خاموشی بود. لالایی اندوهی بر ما وزید. تراوش سیاه نگاهش با زمزمه سبز علف ها آمیخت. و ناگاه...
-
دل من
پنجشنبه 21 اسفندماه سال 1382 12:42
در اتاقی که به اندازه یک تنهائیست دل من که به اندازه ی یک عشق است به بهانه های ساده ی خوشبختی خود می نگرد به زوال زیبای گل ها در گلدان به نهالی که تو در باغچه ی خانه مان کاشته ای و به آواز قناری ها که به اندازه یک پنجره می خوانند
-
تهمت زددن به من
سهشنبه 19 اسفندماه سال 1382 11:10
سلام عزیزان وبلاگ به علت تهمت زدن به من تا اطلاع ثانویه تعطیل. (( بعدا همه چیز رو براتون تعریف می کنم ))
-
روز آغاز من ...!
دوشنبه 18 اسفندماه سال 1382 09:25
منه مغرور ، منه تنها ، منه بی تو ، منه با تو ، منه سخاوت ، منه سکوت ، منه فریاد ، .....! من اینک در این روز پانزده کدامین ؛ من ؛ را میتوانم در خود به جستجو بنشینم ...! و من ؛ منه ؛ مهربانیم را ، منه صداقتم را در سالگرد آمدنم همچون همگان ، بی آنکه خود بخواهند ، به دنیایی که در آن دست و پا میزنم ، آمده ام ....! که آمدنم...
-
کلمات حقیرند ....!
شنبه 16 اسفندماه سال 1382 08:57
در گذر از کوچه پس کوچه های یک بندر ... نشسته ام باز به نوشتن ..! نوشتن برای تو ...! برای کسی که تمام لحظاتم را از خود پر کرده است ...! و لحظه ای ذهنم را رها نمیکند ...! روزها چه زود میگذرند ...! شبها چه دیر ..! گاهی هم این طور نیست ...گاهی شبها زود میگذرند ... و روزها دیر ..! هر ثانیه انگار ساعتی را مکث میکند ...! و...
-
ماندی .. ماندم .. ماندیم ...
پنجشنبه 14 اسفندماه سال 1382 18:57
سلام خدمت دوستان عزیز یک صحبت کوچولو اول از همه تشکر که به من سر میزنید و دوم هم اینکه من از این به بعد هر شنبه . دوشنبه . چهار شنبه و جمعه آپدیت میکنم. راستی از دوست عزیزم اوشگول تشکر می کنم که اون قالب دیشبی رو برام طراحی کرد من اون قالب رو یکی دیگه از وبلاگام قرار دادم هنوز آماده نشده است. مدت هاست که تنها به تو...
-
میخواهم با تو یگانه تر باشم...
چهارشنبه 13 اسفندماه سال 1382 09:26
سلام خدمت دوستهای خوبم من همین الان از مسافرت برگشتم ببخشید که مطلب امروز کمی زیاد است به نام خدای خوب ... خدای مهربان خدای بزرگ و خدایی که زبان انسان قادر به توصیف عظمت او نیست ... و درک قادر به فهم عظمت او چقدر دلم میخواهد با تو یگانه تر باشم .. مثل پوست با تن .. مثل اندیشه با دل ...! مثل گیاه با خاک مثل باران با...
-
معذرت خواهی
یکشنبه 10 اسفندماه سال 1382 19:16
سلام خدمت دوستان عزیز من تا چند روز نمیتونم آپدیت کنم با عرض شرمندگی هر کی میتونه راست کلیک کنه
-
ســــــلام
پنجشنبه 7 اسفندماه سال 1382 10:46
وقتی انسان پدر مادر و خواهرش را که هر روز میبیند دوست نداشته باشد چطور میتواند خدایی را که نمیبیند دوست داشته باشد. خداوند شریک صمیمی ترین وخودمانی ترین گفتگوهای تنهایی شماست هرگاه شما در کمال صداقت و نهایت تنهایی سخن میگوید آنکس که خود را برای او بیان میکنید شاید بتوان خدا نامید. نظر شما در این مورد چیه
-
حسادت
سهشنبه 5 اسفندماه سال 1382 18:06
سلام خدمت دوستان عزیز حوا در باغ عدن قدم میزد که مار به او نزدیک شد و گفت : این سیب را بخور حوا که درستش را از خدا اموخته بود امتناع کرد. مار اصرار کرد و گفت : این سیب را بخور تا برای شوهرت زیبا شوی. حوا پاسخ داد : نیازی ندارم او که جز من کسی را ندارد. مار خندید و گفت : البته که دارد . حوا باور نمیکرد. مار او را به...
-
جوانی
شنبه 2 اسفندماه سال 1382 08:51
سلام خدمت دوستان عزیز صبح شما بخیر نشسته ایم بر قالیچه ای به نام جوانی ... می تازیم و گرد و خاک میکنیم ... زمین زیر پایمان است و اثیر یک بازی شدیم به اسم غرور ... برد و باخت را میشناسیم آشناییم با شور؟ جرایم یا غم؟ یا در غرور؟ چیزی در ماست روز و شب که آرام نداریم ... چیزی از جنس جستجو ... چیزی مثل خیال یه آرزو ...
-
سلام
پنجشنبه 30 بهمنماه سال 1382 18:50
لحظه هاست که آدمی را هیچ و پوچ مکند لحظه هاست که عمر ما را به پایان میرساند و لحظه هاست که انسان را فریب میدهد بیایید از پس لحظه ها بگریزیم اینگونه بیاندیشیم که انگار لحظه بعدی پس راه ما نیست و از همین لحظه لذت ببریم نه به امید لحظه بعدی ....