-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 4 آذرماه سال 1383 15:45
صدای گامهایش را می شنوی... پاییــــز است. فصل مهـــــر؛فصل تـو فصل هزار رنگ زندگی ام با تو فصل اولین تپشهای گرم عشق تو درقلبم و جاری شدنم در زندگی؛ در تو ... فصل حرفهای نگفتنی فصل نواخته شدنم از تو نواخته شدن شنیدنی ترین ملودی زندگی ام؛
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 1 آذرماه سال 1383 13:24
بنویس بر یاس کبود، بنویس بر باور رود بنویس از من بنویس، بنویس عاشق یکی بود آه قصه بگو، از این عاشق دور تو از این تنهای صبور، بی تو شکست، چو جام بلور بنویس بر یاس سپید، بنویس از عشق و امید بنویس، دیوانه ی تو، به خود از عشق تو رسید تو، موج غرور، این دل، سنگ صبور بنویس از آنکه چو اشک، از دیده چکید، به گونه دوید بنویس...
-
دوست داشتن....
یکشنبه 24 آبانماه سال 1383 20:24
اگر یک روز فهمیدی که 1000 نفردلشون برات تنگ شده بدون اولیش منم ! اگر یک روز فهمیدی که 100 نفردلشون برات تنگ شده بدون اولیش منم ! اگر یک روز فهمیدی که 10 نفردلشون برات تنگ شده بدون اولیش منم ! اگر یک روز فهمیدی که 1 نفردلشون برات تنگ شده بدون اون منم ! اگر یک روز فهمیدی که کسی دلش برات تنگ نشده بدون من مردم !!! همه می...
-
عشق یعنی رهایی.رهایی از همه وابستگیها.یعنی رسیدن به خدا....
جمعه 22 آبانماه سال 1383 15:06
وقتی یه قناری کوچیک توی قفس داری،هر روز با دیدن پرهای زرد قشنگش و با شنیدن صدای دلنشینش،دلت پرواز میکنه،آرامش میگیره...یه کم که بگذره،کم کم بهش عادت میکنی.به اینکه هر روز صداش رو بشنوی،هر روز قشنگیش رو ببینی.......اما یه روز میرسه که میبینی حست عوض شده،یه رنگ و بوی دیگه گرفته.احساس میکنی بدون اون نمی تونی زندگی...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 19 آبانماه سال 1383 14:55
ای ستاره ها که بر فراز آسمان با نگاه خود اشاره گر نشسته اید ای ستاره ها که از ورای ابرها بر جهان نظاره گر نشسته اید آری این منم که در دل سکوت شب نامه های عاشقانه پاره میکنم ای ستاره ها اگر بمن مدد کنید دامن از غمش پر از ستاره میکنم با دلی که بویی از وفا نبرده است جور بیکرانه و بهانه خوشتر است در کنار این مصاحبان...
-
سلامی دوباره ...
شنبه 16 آبانماه سال 1383 20:38
دوستت دارم و میخواهم که در کنار من باشی دوست دارم بیشتر از عشق من نسبت به زندگی بیشتر از عشقم نسبت به آسمان آبی که همانند چشمان توست دستت را میبوسم پاهایت را میبوسم چشمان تو را میبوسم که همانا روحم بسیار به روحت نزدیک است و هیچ گاه چهره زیبای تو از ذهنم محو نخواهد شد
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 23 مهرماه سال 1383 21:38
سلام خدمت تمامی دوستان عزیز می خوام برای یه مدتی وبلاگ و تعطیل کنم نه زیاد آخرش یک الی دو ماه اومدم بگم اگه بدی ، خوبی از ما دیدین ...... اومدم بگم فراموش مون نکنین اومدم بگم دوستتون دارم دلم که شکوه زدست تو با خدا میکرد میان شکوه نهانی ترا دعا می کرد به یاد توست همه لحظه های هستی من دل تو کاش که یک لحظه یاد ما میکرد
-
کاشکی دلم سنگ بود ....
جمعه 17 مهرماه سال 1383 21:00
اونی که خاک پای همه میشه تا بیاد خودشو از زیر پای کسی بالا بکشه تا به سینش برسه و تو قلبش جا کنه , با یه نسیم کوچیک رفته و اسیر دست باد شده ... وقتی هیچ کس حتی دوست نداره کف پاشو هم روی خاک بذاره , وقتی همه کفش می پوشن , دیگه خاک کجا و دل کجا ...؟؟؟ همون بهتر که به کسی دل نبنده و خودشو به دست باد بده و هر جایی اون...
-
مقصد
سهشنبه 7 مهرماه سال 1383 16:54
. هر از گاهی شعری میگویم بی قافیه ...! هر از گاهی در تلاطم اندیشه های هدایت و کامو ضمیر هر بودنی را میجویم شاید که ترا دیده باشم شاید که هنوز مهربانی باقی مانده باشد ... شاید که ترا بار دیگر دیده باشم . تمامی ذهنم را در لابه لای واژه های سخت گشتم کلامی نیافتم جز شاد زیستنی که تقدیم راهت کنم ...! در فروغ لحظه های...
-
از روی دلتنگی
سهشنبه 31 شهریورماه سال 1383 22:20
کی اشکاتو پاک می کنه شبا که غصه داری دست رو موهات کی میکشه وقتی منو نداری شونه کی مرحم هق هقت میشه از کی بهونه میگیری شبای بی ستاره
-
دلتنگی
شنبه 21 شهریورماه سال 1383 10:47
چشمهای تو تیله های روشنی هستند و حکم دو خورشیدی را دارند که همیشه در افق آسمان آرزوهای من می درخشند . فروغ چشمهای تو آرمانها و آرزوهای من هستند جانبه هائی که از راهها و فضاهای دور به هم میرسند تمام گلایه هایت وتمام کلام ناگفته ات در سکوت آن چشمان همیشه خیره ات با وجود اینهمه فاصله برایم مفهوم و آشناست ...
-
دلم واسه ی چشات تنگه
شنبه 7 شهریورماه سال 1383 16:11
برای تو می نویسم برای تو که چشمات مثل ستاره های آسمون می درخشن و پاکی قلبت مثل چشمه هاست. تو که با بردن اسمت قلبم به لرزه در میاد و همه وجودم سرشار از عشق و احترام میشه. به تو نزدیک شدم،از حس غریبی که دلتنگم میکنه فهمیدم که بهت نزدیک شدم. انگار سالهاست که میشناسمت و روحم با تو پیوند خورده. نگاه گرمت به قلبم و احساسم...
-
دلم برایش می سوزد!
دوشنبه 2 شهریورماه سال 1383 12:25
قاصدک! صدایم را می شنوی؟! اگر امروز دیگر قاصدک صدایم را نمی شنود مقصر کیست؟! تازه تونسته بود روی ساقه نحیفش بایسته که دید یه دنیای زیبا و بزرگ اونو در آغوش خودش گرفته.همه چیز رنگی و زیبا بود.قناری می خوند و پروانه می رقصید.سپیدار نام قاصدک را زمزمه می کرد و چمنها برایش ناز و نسیمی او را نوازش می کرد.ناگهان ابرها از...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 28 مردادماه سال 1383 12:52
در لحظاتی که چون باد در گریزند در روزهایی که پر هیهو و سراسیمه در گذرند عشقی حقیقی و پایدار قلب تو را فتح خواهد کرد ولی فقط یک بار آنگاه که نوبت تو فرا می رسد به سادگی آنرا فرو می گذارید چون در چشم بهم زدنی عشق می میرد و بخت می گریزد و ناقوس تنهایی در زوایای روحت طنین انداز می گردد لحظه ای که سرنوشت در گوش تو نجوا می...
-
منو تنها نزار
یکشنبه 25 مردادماه سال 1383 08:47
قول بده که سعى خواهى کرد... مى دانم که ایمان دارى عشقى مثل عشق ما هرگز به جدایى نخواهد کشید تو از فرو ریختن خیلى مى ترسى پس دستت را خواهم گرفت و به بهترین شکلى که مى توانم دوستت خواهم داشت و همین توقع را از تو هم دارم به من قول همیشه نده به من قول خورشید و آسمان نده وانمود نکن که مطمِئنى هرگز مرا به گریه نخواهى انداخت...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 19 مردادماه سال 1383 12:18
عشق کلید زرینی است که دریچه دلها را بر روی انسان می گشاید . به این دوست عزیزمون هم سر بزنید
-
مقصد ...!
یکشنبه 11 مردادماه سال 1383 09:52
. هر از گاهی شعری میگویم بی قافیه ...! هر از گاهی در تلاطم اندیشه های هدایت و کامو ضمیر هر بودنی را میجویم شاید که ترا دیده باشم شاید که هنوز مهربانی باقی مانده باشد ... شاید که ترا بار دیگر دیده باشم . تمامی ذهنم را در لابه لای واژه های سخت گشتم کلامی نیافتم جز شاد زیستنی که تقدیم راهت کنم ...! در فروغ لحظه های...
-
فصل آشنایی
چهارشنبه 7 مردادماه سال 1383 10:39
قسمت نشد تا در کنار هم بمانیم قسمت نشد تا درهوای هم بمیریم تا سرنوشت ما جدایی رو رقم زد ای یار عاشق از جدایی ناگزیریم فرصت نشد غمگین ترین آواز خودرا در خلوت معصوم چشمانت بخوانم صدسوز پنهان مانده درسازم که یک شب باگریه درچشمان گریانت بخوانم آیینه ام چین خورده از رنج جدایی از تو سرودم یعنی فصل آشنایی تو رفته ای تا...
-
شاید روزی بر تو بخوانند عشق مرا !!
یکشنبه 4 مردادماه سال 1383 20:08
روزی تمام عشق را در نگاه من خواهی دید و من تا آن روز نگاهم را به هیچ چشمی نخواهم دوخت.... که نگاه من از چشمان توست !! و من آن نگاهی را که به چشمانم چشم میدوزد دوست میدارم... چرا که آان نگاه نگاه تو خواهد بود و بس !!.. روزی عشقم را در اشکهای من خواهی دید !! اشکی که با تو شروع شد اشکی که در من با تو شروع شد... و من آن...
-
٭ مرا دردی است ......
جمعه 26 تیرماه سال 1383 10:24
مرا دردی است اندر دل اگر گویم زبان سوزد وگر پنهان کنم در دل مغز استخوان سوزد ٭ خدایا تو می دونی که سنگینی بغض توی گلو یعنی چه ؟؟؟ تو می دونی که گریه با تمام وجود یعنی چه؟؟؟ تو خودت وعده دادی هر گاه بندگانم با تمام وجود مرا طلب کنند آن لحظه که دلشان شکست و مرا خواندند آنها را نا امید نمی کنم ولی فقط وعده بود یه وعده ای...
-
سلام
دوشنبه 22 تیرماه سال 1383 20:34
دلتنگی های آدمی را باد ترانه ایی می خواند رویاهایش را آسمان پر ستاره نادیده می گیرد و هر دانه برفی به اشکی نریخته می ماند سکوت سر شار از سخنان ناگفته است از حرکات ناکرده اعتراف به عشقهای نهان وشگفتیهای بر زبان نیامده در این سکوت حقیقت ما نهفته است حقیقت من و تو ... زندگی زندگی یعنی زنده بودن. مسئله اینجاست که این...
-
انتظار
پنجشنبه 18 تیرماه سال 1383 10:17
هر صبح طلوعی دیگر ست بر انتظار فردای من ! خواهم ماند تنها در انتظار تو چرا نوشتم در برگ تنهاییم برای تو نمی دانم؟ که شاید بخواند بر تو عشق مرا می دانم روزی خواهی آمد و انتظار ها به سر خواهد رسید. گریان نمی مانم خندانم برای ورودت ای عشق در زیر باران خیال با چتری از احساس ایستاده بر شبهای نرم ساحل دوستی چشم به افق دوخته...
-
... داستان ...
سهشنبه 16 تیرماه سال 1383 18:37
یکی بود، یکی نبود زیر گنبد کبود یک دختر و یک پسر بود جونشون بهم بسته بود پسر دختر و دوست می داشت دختر حرمتش می گذاشت اونها به هم عاشق بودن چون از ره وافق بودن یک روز دختر به پسر گفت : خون گریه کن که شادی بیجاست از آشنایان جدا شدیم چو نای بینوا شدیم پسر فهمید عروس شده مثل طاووس ملوس شده دیگه پسر حرفی نزد گریه نکرد،...
-
... دلتنگی ...
شنبه 13 تیرماه سال 1383 10:01
پنهان نمی کنم از شما دوست دارمش ( اندازه خدا به خدا ) دوست دارمش هر جند از زمین و زمان خسته ام ولی از هر چه قدو بند رها دوست دارمش چشمان من شناسه دلتنگی من است از من مپورس اینکه چرا دوست دارمش چون عطشی که سخت به جانم نشسته است پیوسته با تمام قواه دوست دارمش
-
.......دوست دارم.......
چهارشنبه 10 تیرماه سال 1383 12:56
اینجا نشسته ام روی رد پاهای تو. اینجا بادها تصویر خنده های تواند. تو بارانی و من خاکم . پس بگذار دوباره زمزمه بارشت را بشنوم و دوباره با انگشتان تو سبز شوم . سخت است, چقدر سخت است وقتی به کنارم می نگرم در جای خالیت یاس کاشته ام, من اینجا غریبم مثل یاس ها . مهتاب وجودت بر درو دیوار قلب تاریک من آینه می کارد. حساب...
-
من ترا چشم در راهم ....!
یکشنبه 7 تیرماه سال 1383 18:56
. روزها و ماه ها و سالهاست که در یادم ستارگانی ساخته ام که حقیقی جلوه می کرد ... جنس شان از کاغذ بود و پارچه های رنگی ...! که دیوار آسمان دلی را شاد میکرد ... دیوار که فرو ریخت ستارگان نیز فرو ریختند ... همانند شهاب هایی که زمین را نیل گون میکردند...! همانند نور سپید و کپک زده ای که نور نبودند ...! و دیگر دلم را و زخم...
-
جدایی
جمعه 5 تیرماه سال 1383 09:48
هنوز یاد تو از یادم نمیره چرا عشق از دل آدم نمیره بنای خلقت آدم از عشقه نمیره هرچی از یادم از عشقه منو درد جدایی وای بر من از این عشق خدایی وای بر من کمک کن باز بشکن دونه دونه بریز آی اشک نرم و عاشقونه محبت کن در این آشفته حالی نمونه مکتبم از عشق خالی نصیبم کن که عاشق پیشه باشم تو این آشفتگی همیشه باشم کمک کن باز بشکن...
-
معشوق من
چهارشنبه 3 تیرماه سال 1383 22:11
معشوق من با آن تن برهنة بیشرم بر ساقهای نیرومندش چون مرگ ایستاد خطهای بیقرار مورب اندامهای عاصی او را در طرح استوارش دنبال میکنند معشوق من گویی ز نسلهای فراموش گشته است گویی که تاتاری در انتهای چشمانش پیوسته در کمین سواریست گویی که بربری در برق پرطراوت دندانهایش مجذوب خون گرم شکاریست
-
بهار
شنبه 30 خردادماه سال 1383 21:14
من از قصه زندگی ام نمی ترسم من از بی تو بودن به یاد تو زیستن و تنها از خاطرات گذشته تغذیه کردن می ترسم. ای بهار زندگی ام اکنون که قلبم مالا مال از غم زندگیست اکنون که باهایم توان راه رفتن ندارد برگرد باز هم به من ببخش احساس دوست داشتن جاودانه را باز هم آغوش گرمت را به سویم بگشا باز هم شانه هایت را مرحمی برایم قرار...
-
مرداب
یکشنبه 24 خردادماه سال 1383 18:45
یکی بود یکی نبود زیر گنبد کبود توی یک جنگل دور سرد و تاریک مثل گور، زیر ریشه درختهای کوهنسال بلند که همه چیز به دست راه به خورشید نمی دادند که روی سینه نرم علف مرداب سرد و سیاه خفته بود. مرداب از قدیم و ندیم اونجا بود، اما با اون دل لبریز از خشم همیشه تنها بود. عاقبت یه روز تموم حیونا جمع شدن یکی گفت : بابا مرداب...